ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات ستایش

4/6/95

سلام گل گلی.امروز شما با سرویست به مدرسه رفتی و من چون دیشب حالم بد بود و استخوان درد و تب داشتم تا صبح نخوابیده بودم از بابا خواستم امروز رو به اداره نره و به من کمک کنه و اون هم پذیرفت.شما هم امروز از طرف مدرسه به نممایش رفته بودی که به قول خودت خیلی بهت خوش گذشته بود.
4 مهر 1395

2/6/95

سلام. خانم طلا.روز چهارشنبه ساعت 5صبح همه رو از خواب بیدار کردی و گفتی که من ديرم شده بیدار شید.ماهم هی میگفتیم که زوده.من بیچاره هم که به خاطر نیایش خانم تا صبح نخوابیده بودم،هی التماس میکردم بذارید بخوابم.تا اینکه شما به اتفاق مامان سارا صبحونتون رو خوردين و شما ساکت منتظر نشستی تا ساعت 8صبح که ما هم بیدار شدیم و به اتفاق مامان سارا ونیایش به مدرسه ادب رفتیم.شما خیلی خوشحال بودی و ما هم از شما خوشحالتر. بالاخره کلاس بندی شدید و شما توی کلاسی افتادی که معلمش معلوم نبود و بابا با کلی صحبت شما رو به کلاس خانم ریاضی منتقل کرد. تالبته هنوز قطعی نیست و فردا مششخص میشه.بعد هم دنبال بحث سرویس و بقیه قضایا رفتیم و بعد هم رفتیم مهد کودک شما برای خدا...
2 مهر 1395

2/6/95

سلام. خانم طلا.روز چهارشنبه ساعت 5صبح همه رو از خواب بیدار کردی و گفتی که من ديرم شده بیدار شید.ماهم هی میگفتیم که زوده.من بیچاره هم که به خاطر نیایش خانم تا صبح نخوابیده بودم،هی التماس میکردم بذارید بخوابم.تا اینکه شما به اتفاق مامان سارا صبحونتون رو خوردين و شما ساکت منتظر نشستی تا ساعت 8صبح که ما هم بیدار شدیم و به اتفاق مامان سارا ونیایش به مدرسه ادب رفتیم.شما خیلی خوشحال بودی و ما هم از شما خوشحالتر. بالاخره کلاس بندی شدید و شما توی کلاسی افتادی که معلمش معلوم نبود و بابا با کلی صحبت شما رو به کلاس خانم ریاضی منتقل کرد. تالبته هنوز قطعی نیست و فردا مششخص میشه.بعد هم دنبال بحث سرویس و بقیه قضایا رفتیم و بعد هم رفتیم مهد کودک شما برای خدا...
2 مهر 1395

2/6/95

سلام. خانم طلا.روز چهارشنبه ساعت 5صبح همه رو از خواب بیدار کردی و گفتی که من ديرم شده بیدار شید.ماهم هی میگفتیم که زوده.من بیچاره هم که به خاطر نیایش خانم تا صبح نخوابیده بودم،هی التماس میکردم بذارید بخوابم.تا اینکه شما به اتفاق مامان سارا صبحونتون رو خوردين و شما ساکت منتظر نشستی تا ساعت 8صبح که ما هم بیدار شدیم و به اتفاق مامان سارا ونیایش به مدرسه ادب رفتیم.شما خیلی خوشحال بودی و ما هم از شما خوشحالتر. بالاخره کلاس بندی شدید و شما توی کلاسی افتادی که معلمش معلوم نبود و بابا با کلی صحبت شما رو به کلاس خانم ریاضی منتقل کرد. تالبته هنوز قطعی نیست و فردا مششخص میشه.بعد هم دنبال بحث سرویس و بقیه قضایا رفتیم و بعد هم رفتیم مهد کودک شما برای خدا...
2 مهر 1395
1